3 سال آخر دبیرستان نماینده کلاس بودم. اسم ناظم مدرسه خانم همتی بود. سال آخر دبیرستان که رسیدیم نمیدونم چی شد که تصمیم گرفت برای نماینده های سال آخری ها جلسات ماهانه برگزار کنه. آخرین جلسه اون سال یعنی سال 75 به هر کدوم از ما یه کارت پستال هدیه داد. بعد هم گفت: بچه ها این کارت رو سر سفره عقدتون بذارین تو سیسمونیتون بذارین، همین جور برو برو .... تا سر قبرتون.
چیزهایی که توی کارت نوشته بود رو شاید تو پستهای بعدی بذارم اما پشت پاکت کارت نوشته بود:
گفتمش اینقدر آزار دل آزار مکن گفت اگر یار منی شکوه ز آزار مکن
گفتم از درد دل به جانم چه کنم گفت تا جان بُوَدَت درد دل اظهار مکن