• وبلاگ : اشتياق جمال
  • يادداشت : كتاب دا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    من هم خواندم و در اون بخش كه پدر سيد زهرا ازش خداحافظي كرد و احساس ليلا را تعريف ميكرد و تماسي كه با شهيد جهان آرا داشت و از فروتني جهان آرا مي گفت من تا دو ساعت فقط گريه ميكردم.

    چون من بچه جنوبم و محبت و دوستي را در اين شرايط و جغرافياي احساسي درك ميكنم و تا خوزستاني نباشي آنطور كه بايدروابط عاطفي سيده زهرا درك نمي كني .من 22سال دارم و خانه ما زمان جنگ در سربندر بود نزديك كمپ ب كه خانم حسيني نقل كردند و زمان جنگ به شهر ديگري رفتيم .