من هم خواندم و در اون بخش كه پدر سيد زهرا ازش خداحافظي كرد و احساس ليلا را تعريف ميكرد و تماسي كه با شهيد جهان آرا داشت و از فروتني جهان آرا مي گفت من تا دو ساعت فقط گريه ميكردم.
چون من بچه جنوبم و محبت و دوستي را در اين شرايط و جغرافياي احساسي درك ميكنم و تا خوزستاني نباشي آنطور كه بايدروابط عاطفي سيده زهرا درك نمي كني .من 22سال دارم و خانه ما زمان جنگ در سربندر بود نزديك كمپ ب كه خانم حسيني نقل كردند و زمان جنگ به شهر ديگري رفتيم .
من هم مثل شما منقلب شدم...اما اصلن همچين توصيهاي ندارم. چون بچههاي زير 15 سال كه حوصله خوندن كتاب به اين قطوري رو ندارن...به هرحال در ميشه اوج جنگ رو مثل يك فيلم ديد....اگه مينيد درموردش بنويسيد
آن كه از سنبل او غاليه تابي دارد
باز با دلشدگان ناز عتابي دارد
از سر كشته خود ميگذري همچون باد
چه توان كرد كه عمر است و شتابي دارد